خودت که هیچ دلم برای مامانت و حتی عمهات هم تنگ شده، دیشب داشتم خوابشون رو میدیدم، اومده بودیم سوهانک دم دانشگاهت منتظر بودیم بیای که بریم آش بخوریم، منم داشتم با مامانت درباره اینکه ذات انسان شر و بدی رو دوست داره صحبت میکردم و اونم مثال های روزمره میزد برای حرفام و منم دستش رو گرفته بودم بعدش رفتیم خونه عمهات مامان بزرگت هم بود برام یه هدیه قشنگ هم گرفته بود بعدش نمیدونم چی شد که من رفتم بیرون یه چیزی بخرم که گم شدم، گم شدم و نتونستم ببینمت. صبح هم با صدای نامجو تو سرم بیدار شدم " یه نفر هست که میخوادت یه بی نفس همیشه یادت. میترسم هندز فریم رو بذارم تو گوشم و آهنگی پلی کنم که نکنه آهنگ بعدی که پلی میشه این آهنگ نامجو باشه و من بیشتر از این که الان هستم بیقرار بشم.
یه ,رو ,هم ,آهنگ ,یادت ,بودیم ,بی نفس ,یه بی ,همیشه یادت ,نفس همیشه ,با صدای
درباره این سایت